بیشک؛ سفری خواهم داشت که به اندازه عمر
خستگی از تن کوفته من باز کند....
پیش از آن امّا؛
باید گلههای نهانی از مردمم باز کنم...
گمان رفتن دارم...
نه به دیاری دگر
بل به بام ملکوت
تا که شاید پس از آن دل بشری از قِبَلم، تار نگردد...
آری، نیـــک میدانم؛
سفـــــــــری خواهم داشت...
و من آماده راه...